شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۷۴۳ روز پیش
دست به سینه به دیوار تکیه زده و به سافت باکس ها زل زده بودم
دیدن رینگ لایت و دوربین و پایه دوربین بهتر از تماشای شیدایی بود که بارانی ای که من طراحی کرده بودم را به تن کرده و برای عکاس ژست میگرفت!
آن بارانی تا ابد نفرین شده بود
اگر میدانستم قرار است شیدا روزی طراحی ام را بپوشد ترجیه میدادم کارگر شوم!
الان دقیقا حضور من در اینجا به چه دردی میخورد!؟
نفسم را کلافع ا
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
morvarid
00خیلی عالی بی صبرانه منتظر پارت بعدی دستت طلا