پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۷۵۰ روز پیش

الیزابت از دور به سمتم امد و هم زمان رو به عکاس ها گفت
_برای شاتای اخر اماده شید
نگاهش کردم.
نیمچه لبخندی زد
_اماده ای. برو سریع شاتا رو بگیریم که حسابی گرسنه و خستم
سر تکان دادم از کنارش گذشتم که صدایش باعث مکثم شد
_جذاب شدی.
لبخند زدم.
از الیزابت دور شدم
به سمت عکاس ها رفتم
وسط رینگ لایت ها و سافت باکس ها قرار گرفتم
در حال قرار دادن وسیله هایشان بود

749
321,827 تعداد بازدید
1,852 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • jsd

    ۱۸ ساله 10

    چقد کند پیش میرهههههههههه

    ۲ سال پیش
  • کیانا

    10

    بهه بههههههه

    ۲ سال پیش
  • برو باو

    20

    عالی بود مرسی مرجانی

    ۲ سال پیش
  • دینا ضیایی

    ۱۷ ساله 40

    خب چرا به آروی نمیگه؟مگه طرف اون نیست؟

    ۲ سال پیش
  • N

    20

    خب حتما یه نقشه هایی داره که آروی نباید بدونه

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید