شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۷۵۰ روز پیش
الیزابت از دور به سمتم امد و هم زمان رو به عکاس ها گفت
_برای شاتای اخر اماده شید
نگاهش کردم.
نیمچه لبخندی زد
_اماده ای. برو سریع شاتا رو بگیریم که حسابی گرسنه و خستم
سر تکان دادم از کنارش گذشتم که صدایش باعث مکثم شد
_جذاب شدی.
لبخند زدم.
از الیزابت دور شدم
به سمت عکاس ها رفتم
وسط رینگ لایت ها و سافت باکس ها قرار گرفتم
در حال قرار دادن وسیله هایشان بود
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
jsd
۱۸ ساله 10چقد کند پیش میرهههههههههه