پارت هشتاد و یکم :

عمو با دیدن من که خجالت میکشیدم نجاتم داد و سریع گفت :

_ خوب دیگه، ما بریم فردا دوباره میایم.

نویان سریع گفت :

_ نه عمو نیازی نیست فردا مرخص میشه خودمون میایم.

مهرانه خندید و گفت :

_ نویان جان شما با عمو میری خونه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.