پشت چراغ قرمز (جلد دوم) به قلم حانیا بصیری
پارت هفتاد و نهم :
انگشت شستمو بالا اوردم و با لبخند گفتم :
_ خواهش میکنم، بای.
دوباره هدفونو گذاشت روی گوشش و چشماشو بست، با خنده گفتم :
_ ولی هنوزم ازت متنفرم.
رفتم توی باغ پیش عمو و نویان، نویان درحالی که سیخ جوجه دستش بود اومد پیشم و گفت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Rabin
00از خنده به زمین و زمان چنگ زدم، 😭😂