شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۷۷۳ روز پیش
چشمانش را ریز کرد و دقیق تر خیره ام شد:
_تو شرکت کار میکنی!؟ خیلی آشنایی!
یک تای ابرویم را بالا انداختم و با نیشخند گفتم:
_مهمونی،پیرهن آبی یخی،در اتاقی که یه طرفه بسته شد و تو اتاق گیر افتادم...
سرم را کج کردم:
_چیزی یادتون نیومد!؟
کمی گیج نگاهم کرد، ناگهان با چشمای گرد شده گفت:
_فرفری!
ناگهان ساکت شد و خیره به نگاه متعجبم گفت:
_همون سیندرلا...
گیج لبخند زد:
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.