شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۷۷۲ روز پیش
خیره به چشمانم لبخند زد:
_این هفته میایم خواستگاری!
با هیجان لبخند زدم.
جعبه کوچک و ابی رنگی را از جیبش خارج کرد.
_ببین...حلقه ام گرفتم
نخودی خندیدم.
هیجان زده بودم تا ببینم حلقه ای که خریده چه شکلیست.
حلقه ای که کاوه برای رها خریده بود نقره ای رنگ بود...رویش الماس کوچکی داشت.
ظریف و زنانه بود.
زیبا و شیک.
حلقه اش را که نشانمان داده بود منو پرنیا با هیجان ب
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه
۱۸ ساله 10محشررررههههههه🤩🤩🤩