پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۷۷۲ روز پیش

خیره به چشمانم لبخند زد:
_این هفته میایم خواستگاری!
با هیجان لبخند زدم.
جعبه کوچک و ابی رنگی را از جیبش خارج کرد.
_ببین...حلقه ام گرفتم
نخودی خندیدم.
هیجان زده بودم تا ببینم حلقه ای که خریده چه شکلیست.
حلقه ای که کاوه برای رها خریده بود نقره ای رنگ بود...رویش الماس کوچکی داشت.
ظریف و زنانه بود.
زیبا و شیک.
حلقه اش را که نشانمان داده بود منو پرنیا با هیجان ب

735
319,847 تعداد بازدید
1,848 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    ۱۸ ساله 10

    محشررررههههههه🤩🤩🤩

    ۲ سال پیش
  • N

    11

    کم بود من تازه داشتم حس میگرفتم باهاش!

    ۲ سال پیش
  • Kiki

    ۱۷ ساله 20

    فوق العادههههه چطوری تحمل کنمممممم تا هفته بعدددددی

    ۲ سال پیش
  • Hana

    20

    عالی بود🌹

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید