پارت هفتاد :

_ هیچی داداش این ایمان پدرسوخته نیازو مجبور می‌کرد براش جنس بفروشه، چندباری هم نیاز از ترس اینکه پلیس بگیرتش جنسارو گم کرده بود ایمان فکر کرد هاپولی کرده خلاصه بد زده بودش.

عصبانی گفتم :

_ کسی اون موقع نبود جلوی اون حرومی دربیاد؟
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.