پارت پنجاه و پنجم :

مأیوسانه به مهراد نگاه کردم و گفتم :

_ باشه شبخیر.

از سرجاش تکون نخورد، سرمو سوالی تکون دادم مهراد گفت :

_ از کجا باید بدونه اتاقش کدومه برو بهش نشون بده یادش نمیاد.

با گفتن این حرف ناراحتیم چند برابر شد و گفتم :

_ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.