پارت دویست و ششم :


نیم نگاهی به صفحه خاموش گوشی‌اش انداختم و درحالی که آروم و با پشت دست اشک‌هام رو پاک می‌کردم گفتم: پس علی چی؟ مگه با تو نبود؟ چرا گوشی‌اش رو جواب نمی‌داد؟

با لبخند کوچیکی از حالت دو زانو بیرون اومد و چهار زانو نشست؛ دستم رو توی دستش گ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.