پارت پنجاه و سوم :

دخترک آب دهانش را با ترس قورت داد و قلبش تند می‌تپید. زبان روی لب خشکیده‌اش کشید و با تته پته گفت:
- ب... ب... ببخشید... من...
اسد با نگاهی خشمگین و سرخفام تشر زد:
- با اجازه‌ی کی به وسایل شخصی من دست زدی؟ به چه حقی سرک کشیدی توو زندگی من؟
- آقابزرگ... به خدا من...
حرفش تمام نشده بود که اسد فریاد کشید و کلام دخترک خشکید:
- برو بیرون... همین حالا!
نم اشک به چشم‌های کمند نشسته و

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۲۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • بهار

    00

    محتوای عالی دارد

    ۱ ماه پیش
  • Fifi

    00

    افسانه کی بودش؟

    ۳ سال پیش
  • فافا

    10

    ترجیح میدم زن اسد غریبه باشه افسانه نباشه این خیلی برا مارال دردناکتر میشه😔

    ۳ سال پیش
  • فافا

    10

    اگه افسانه باشه بعد ازدواج خانواده اش به خاطر اردشیر ارتباط نخواهند داشت در حالی که کمند گفت تنها با فامیل مادربزرگش ارتباط دارن،اگه افسانه باشه باید خبری از سرگذشت اسد و مارال نوه ها داشته باشن.

    ۳ سال پیش
  • فافا

    10

    فکر نکنم افسون همون افسانه باشه چون کمند گفت با خانواده مادربزرگش ارتباط داشتن، اول اینکه اگه افسون افسانه بود حتما از سرگذشت اسد اطلاع داشتن دوم خانواده افسانه هم از اردشیربدشون میاد

    ۳ سال پیش
  • سارا

    70

    عجب..چ ربطی داش؟😐یعنی چطو یهو گف شاید اردشیر قصه بوده؟😐تهش باید فک می کرد یکی دیگ رو دوس داشته نباید سریع ب این نتیجه میرسید نویسنده😐

    ۳ سال پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان

    دوست عزیز کمند به اصرار پدربزرگش برای دیدن شمیم شک کرده بود اینکه از وقتی رمان روخونده بود حالش بد می شد و خلقیاتش عوض شده بود.اون اوایل حتی خواننده های رمان هم حدس زدن گذشته اش لابد ربطی به رمان داره

    ۳ سال پیش
  • اریل

    51

    درست میگید وقتی یه عکسو ببینه که مادربزرگش نیست میدونه عاشق یکی دیگه بوده و ادامه رمانو نخوند لابد میدونه چی به چیه اونم اسد که اولش خیلی مشتاق بود رمانو بخونه..شک میکنه صد در صد تازه کمند فقط حدس زد

    ۳ سال پیش
  • فرزانه داراپور

    50

    به نظر من افسون همون افسانه اس که با نریمان ازدواج نمیکنه به اردشیر یا همون اسدازدواج میکنه اونم از طرف آهو این ازدواج صورت میگیره یا یه جور انتقام از نریمان جیران که باعث شدن ناخودآگاه با کدخدا ازدوا

    ۳ سال پیش
  • دخترای من

    50

    وای چقدر داره قشنگ پیش میره 👌 نگارم عزیز دلم ممنونم دستت درد نکنه😘🥰

    ۳ سال پیش
  • فافا

    70

    همشون به نوعی باعث بدبختی هم شدن

    ۳ سال پیش
  • فافا

    120

    تو این رمان همه شخصیت ها با خودخواهیشون به هم آسیب میرسونن،خیزران به جیران، سوده به خیزران،آهو به نریمان و خواهرش،نریمان به خواهرش ،اسد به مارال،پدر شمیم به دخترش ، مادر جهانیار

    ۳ سال پیش
  • فافا

    140

    به نظرم آهو نقشه ای برا نریمان و خواهرش ریخته ،فکر کنم نگذاره نریمان به عشقش برسه،البته حق نریمان اینه والا زندگی دو خواهرش بخاطر اون از بین رفت ،اینجوری میفهمه وقتی عشقت رو از دست بدی چه حالی داری

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.