زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هجده
زمان ارسال : ۸۱۹ روز پیش
***
«ایوان»
نگاه دیگری به صورت غرق در خواب آنابت انداختم.
موهایش روی صورتش افتاده بود...
رنگ گندمی پوستش و صافی و شفافیتش زیباتریش میکرد.
در خواب معصومتر بود...
گناهی نداشت، دختر بدی هم نبود اما بد عاشق شد.
من آدم درستی برایش نبودم و تمایلی هم به آشکار کردن این قضیه نداشتم.
او من را میخواست و من هم او را میخواستم اما هر کدام دلیلی داشتیم.
از تخت پا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
به تو چه
40واااای نویسنده چرا جااا حساسشش ول کردییییی😤😤💔💔💔🥺🥺🥺🥺
۲ سال پیشمن طرفدار ایوانم
70وایی الان چی شد؟ بلا ملایی سر ایواک نیاد سر این انابت یعنی با لاریسا نقشه داشتن🤔😥
۲ سال پیشDayana
60نهههههه چرا آخه اینجا؟ 😭😭😭نکنه لاریسا و آنابت دست به یکی کردن برای کشیدن اطلاعات؟
۲ سال پیشDayana
60ولی آخه چطور لاریسا که خبر نداره اون زرنیخه! یعنی خبر داره؟ وای خیلی گیج شدم خدا کنه پس فردا پارت بزاره
۲ سال پیشافرا
50چرا اینجا تموم شد؟ پفففف
۲ سال پیشزهرا
60نننننننننننننننه😰😫😫😩😫😫😫😫😫😫😫😫😫😵😩 چراااااااا باید اینجا تموم بشه 💔
۲ سال پیشS
110نه نه نه توروخدا نه😩جای بدی تموم شد خیلی کنجکاو شدم😕 بعدشم خیلی کم بود خداوکیلی واقعا کم بود کاش یکم بیشترش میکردی بعد این همه مدت یکم بیشتر می نوشتی🥺
۲ سال پیش
nazli
30واقعا این رماان خیلیی جذابع یه خسته نباشید تپل به نویسنده این رمان