پارت پنجاه :

به ساعتم نگاه کردم و کتمو از روی صندلی برداشتم و به سمت در رفتم، جلوم ایستاد و مانع شد:

_ پسر داری زحمات چند ساله تو، چند ساله مونو از بین میبری، چرا انقدر برای تولید دست دست میکنی؟ میدونی با این واکسن چند نفرو میشه از بیماری و مرگ نجات بدیم؟< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.