توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و هشتم :
گریهها و التماسهای آهو بیفایده بود. همه چیز آمادهی جشن عروسی شده که شاهبرزین تدارکش را دیده بود. دخترک در لباس محلی و سفیدرنگ عروسی با دلی سیاه و پر از نفرت و کینه کنار سفرهی تزئین شدهی عقد نشسته بود. آسمان کبود و ارغوانی بود. برگهای خشکیدهی درختان با هر وزش باد از آغوش درخت جدا میشدند و تن به خاک میسپردند. دیگهای غذا بر اجاقهای گلی و آجری میجوشید. بوی غذا در خانه و
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۳۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
یگانه
20به نظر منم نباید باور کنه
۳ سال پیشآریل
20فکر کنم شاپور خبر نداره که اردشیر نمرده ها آخه گفت کار یکی از اقوام پدر سوده است که اردشیرو کشتن
۳ سال پیشسیتا
30دل نسوزه رمان هست واقعیت نداره که ولی قرین ها از این رسم ها زیاد بوده الان هم هست حالا دل هم خواست بسوزه بسوزه کاریش نمیشه کرد
۳ سال پیش---
60اگه من بودم باور نمیکردم مگر جسد طرفو ببینم، جیران خیلی ساده است که یه چنین حرفی رو ز طرف تمام ادمایی که همشون بدخواهشن باور کنه
۳ سال پیشدخترای من
90وای خدا یعنی آدم نمیدونه دلش برای کدوم یکی از اینا بسوزه 🥺 دق کردیم ب خدا
۳ سال پیششانلی
110هرکدوم به نحوی سوختن تو این آتیش کینه بین بزرگترا ...به هرکدوم که فکر کنی حق میدی هرچند اشتباه هم داشتن ولی کینه و دشمنی خودشونه که داره خودشون رو میسوزونه خواهر بدخواهررو برادر بدخواهررو میخواد...
۳ سال پیشنفسم
140چقدر شاپور بده😭جیران بغیر ازعاشق بودن ک کاری نکرده..نباید خیزران دلش را بشکونه.دلم واسه جیران کبابه😭
۳ سال پیشمهرو
160جیران.خیزران.اهو.سوده.اردشیر.دل واسه کدوم بسوزه اخه😥😥💔
۳ سال پیشآرام
120جیران بیچاره🥺
۳ سال پیش
اوین
20نگار جون تو فوق العاده ای خیلی قلمت روان ودل نشینه ان شالله همیشه موفق باشی