پارت چهل و دوم :

نویان برگشت و به من نگاه کرد و گفت :

_ من یکم دیگه کار دارم، نیاز تو اگه میخوای...

وسط حرفش پریدم و گفتم :

_ نه من هستم.

باشه ای گفت و برای بدرقه احسان و مهناز تا دم در رفت، سیستم اصلی روشن بود زیر چشمی بهشون نگاه کردم و گ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.