شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۸۶۴ روز پیش
پیراهن را به کمک چند تن از کارکنان دراوردم.
لباس هایم را پوشیدم.
از اتاق پرو که خارج میشدم همچنان نگاه خیلی از کارکنان را روی خود احساس میکردم.
نه این که من دلبری کرده باشم.
هنر پیراهن و این که من چه طور توانسته ام چنین پیراهنی را طراحی کنم آن هارا به حیرت واداشته بود.
دخترک 26 ساله ای که توانسته بود خودش را به این موقعیت برساند.
برایشان عجیب بود.
وارد اتاق حنا شدم.
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
Hana
80واااای این رمااان گاااده حتی با خوندن یه سطرم کیف میکنییی عااالیهه من مرررگ خیلی مرموزه و بسی زیاد حس فضولیمو غلغلک میده اصا صفااا😂😋دمتون خ گرم عشق کردم لذت خیلی خاصی بم میده این رمان اصا💗🚶 ♀️