پارت بیست و پنجم :

برگشتم و با دیدن جای خالی صدف و آیلین و اسب قهوه ای رنگ چشمانم ریز شد.

خبری از آرسان هم نبود.

چرخیدم که با دیدن آرسان درست پشت سرم از ترس جیع خفه ای کشیدم‌ ، خندید:

-نترس.

خودم را جمع و جور کردم.

-دوستام کجان؟
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.