حکم کن به قلم مرجان فریدی
پارت بیست و پنجم :
برگشتم و با دیدن جای خالی صدف و آیلین و اسب قهوه ای رنگ چشمانم ریز شد.
خبری از آرسان هم نبود.
چرخیدم که با دیدن آرسان درست پشت سرم از ترس جیع خفه ای کشیدم ، خندید:
-نترس.
خودم را جمع و جور کردم.
-دوستام کجان؟
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Darkness lady
۱۶ ساله 50مرجان جون من دوهفتس باهات اشناشدم و رمانات و میخونم،الحق که عالی هستی،خیلی رمانای جذاب و خوبی نوشتی،واقعن ادم کف میکنه یه جاها که نگفته هارو توی داستانات میگی،امیدوارم پایان رمان خوب باشه نه گریه د🖤