پارت شصت

زمان ارسال : ۸۸۷ روز پیش

باز یکیشون خواستن حرف بزنن که زود گفتم:

- کفش پاشنه بلند پاشون بود، یهو سر خورد و افتاد.


با صدای گریه بلند روشنک یه متر از جا پریدم.

- رفیقققق، فدات بشم... چی شدی تو!


هنوز عکس العمل این رو هضم نکرده بودم که ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید