عشق آمازونی (جلد دوم) به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۸۸۸ روز پیش
تا خواستم چیزی بگم یهو علی بی ادب زد رو ترمز و من به خودم اومدم و دیدم یه چیزایی عوض شده و صدای داد مامان بلند شد:
- اوا خاک بر سرم، دریا کجا رفتی؟
دستم رو تکیه گاهم کردم و بلند شدم که کله ام تو دیدرس مامان قرار گرفت.
- ر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دلارام
۱۴ ساله 00وااایییی خدااااااا مردم از خنده 🤣🤣 داشتم می خندیدم مامان و خواهرم یه جور نگان کردن که انگار دیوونه زنجیری دیدن🤧🤦🏻 ♀️ ولی عااااااااالیهههههه