پارت صد و هشتاد و سوم :

انگار به چیزی که شنیده شک داشته باشه، گیج یه نگاه به من و بعد یه نگاه به هادی انداخت و خواست چیزی بگه که اون زودتر لب زد: شوهرته زری؟


متعجب نگاهش کردم که فرم نشستنش رو تغییر داد و درحالی که با یه لبخند ملیح نگاهمون می‌کرد گفت: از همون ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.