زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و سیزده
زمان ارسال : ۸۷۲ روز پیش
دستی به پالتویم کشیدم و با لبخندی کج به طرف در رفتم.
در زدم و سرباز آن را باز کرد...
احساس غرور میکردم و برای آن سه احمق متاسف بودم! چند ماه بود زور میزدند تا دستگیرم کنند و من بودم که به راحتی کنارشان نشستم، حرف زدم و داشتم میرفتم.
هنگام خروج نیم نگاه دیگهای سمتشان انداختم و خارج شدم.
تمام مدت آن لبخند روی لبم بود.
کم پیش میآمد لبخندم بزنم و حس میکردم این لبخند م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Sa_r_a
50عاقا نهههه ،شاهرگ نهههه ،هر کی تو هر رمانی گفته دسته پسره رفته سر شاهرگ دختره اخرش چیز خوبی در نیومده💔☻
۲ سال پیشبهاره جوون
50این رمان هر روز پارت گذاری میشد وخیلی هم خوبه ولی چرا حالا هفته ای سه روز شده؟🤔
۲ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
تو پیج اینستاگرام گفتم که به دلیل مشغله های زیادی که دارم نمی رسم هر روز تایپ کنم🌹
۲ سال پیشمهدیه
43فکر کنم لاریسا پی برده که زرنیخ کیه داره بازیش میده خیلی رمان خوبیه اصلا نمی تونی اتفاقات بعدشو حدس بزنی امیدوارم تا آخر رمان همینطور بمونه
۲ سال پیشS
60این لاریسا یکم مشکوک میزنه🤔و اینکه همونیجوریش هم وقتی هر روز میزاشتی پارت ها کوتاه بود الان هم که فقط روز های زوج میزارید بازم کوتاهه😕لطفا یا پارت ها رو بیشتر کنید یا هر روز بزارید🙏🏻😊💔
۲ سال پیش
مهدیه
44به نظرم آنابت داره با لاریسا همکاری میکنه تا زرنیخو بگیرن