پارت صد و سیزده

زمان ارسال : ۸۷۲ روز پیش

دستی به پالتویم کشیدم و با لبخندی کج به طرف در رفتم.
در زدم و سرباز آن را باز کرد...
احساس غرور می‌کردم و برای آن سه احمق متاسف بودم! چند ماه بود زور می‌زدند تا دستگیرم کنند و من بودم که به راحتی کنارشان نشستم، حرف زدم و داشتم می‌رفتم.
هنگام خروج نیم نگاه دیگه‌ای سمتشان انداختم و خارج شدم.
تمام مدت آن لبخند روی لبم بود.
کم پیش می‌آمد لبخندم بزنم و حس می‌کردم این لبخند م

727
380,049 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهدیه

    44

    به نظرم آنابت داره با لاریسا همکاری میکنه تا زرنیخو بگیرن

    ۲ سال پیش
  • Sa_r_a

    50

    عاقا نهههه ،شاهرگ نهههه ،هر کی تو هر رمانی گفته دسته پسره رفته سر شاهرگ دختره اخرش چیز خوبی در نیومده💔☻

    ۲ سال پیش
  • بهاره جوون

    50

    این رمان هر روز پارت گذاری میشد وخیلی هم خوبه ولی چرا حالا هفته ای سه روز شده؟🤔

    ۲ سال پیش
  • آمنه آبدار | نویسنده رمان

    تو پیج اینستاگرام گفتم که به دلیل مشغله های زیادی که دارم نمی رسم هر روز تایپ کنم🌹

    ۲ سال پیش
  • مهدیه

    43

    فکر کنم لاریسا پی برده که زرنیخ کیه داره بازیش میده خیلی رمان خوبیه اصلا نمی تونی اتفاقات بعدشو حدس بزنی امیدوارم تا آخر رمان همینطور بمونه

    ۲ سال پیش
  • S

    60

    این لاریسا یکم مشکوک میزنه🤔و اینکه همونیجوریش هم وقتی هر روز میزاشتی پارت ها کوتاه بود الان هم که فقط روز های زوج میزارید بازم کوتاهه😕لطفا یا پارت ها رو بیشتر کنید یا هر روز بزارید🙏🏻😊💔

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید