پارت صد و هشتاد :


فقط نگاهم کرد که نفس کلافه ای کشیدم و فورا از اتاق بیرون زدم.


می‌دونستم حرف‌هامون قراره خصوصی بشه و به خاطر همین همه رو بیرون فرستاده بودم.


حالا باید می‌رفتم سراغ باقری و پسرش نه؟ چرا ‌هر کسی که یه جوری با این‌ها ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.