پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۸۹۵ روز پیش

دستی به مقنعه ام کشیدم و جلوی تابلویی که شماره کلاسا روش زده شده بود، وایسادم.


خیلی مغرور روی کاغذه دست کشیدم تا رسیدم به شماره کلاس، یه دختر اومد کنارم وایساد.

- سلام هانا جان!


لبخندی بهش زدم، سارینا بود، یکی از ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید