پارت پنجاه

زمان ارسال : ۸۹۷ روز پیش

دیگه با روشنک منفجر شدیم، روی زمین افتاده بودیم و می خندیدیم... دریا نگاهش که به ما افتاد دهن کجی کرد.

- هر هر هر! شماهم کسی نمی تونه بگه پخ افتادین زمین دارین هر هر کر کر می کنین.

با این حرفش خندمون شدید تر شد که صدای باباش، عمو کیوان، ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید