شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۱۰۸۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
دلم برای پرندم تنگ بود.
اما خاطرم جمع بود که اورا به فرد مطمئنی سپرده ام.
مطمئن تر از همه...
دلم برای مادر هم تنگ بود...دلم برا اقاجان هم تنگ بود.
قبل از سفرم به ایتالیا سفر کوتاهی به شمال داشتم...لحظه لحظه ورودم به خانه قدیمیمان مانند فیلم از جلوی چشمانم گذر کرد.
بوت هایم را روی گلیم قرمز دم در خانه از پای کندم.
از طویله پشت خانه بوی گوسفند میامد.
از این بو ا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
hasti
00خیلی خوبه