شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۸۸۵ روز پیش
دلم برای پرندم تنگ بود.
اما خاطرم جمع بود که اورا به فرد مطمئنی سپرده ام.
مطمئن تر از همه...
دلم برای مادر هم تنگ بود...دلم برا اقاجان هم تنگ بود.
قبل از سفرم به ایتالیا سفر کوتاهی به شمال داشتم...لحظه لحظه ورودم به خانه قدیمیمان مانند فیلم از جلوی چشمانم گذر کرد.
بوت هایم را روی گلیم قرمز دم در خانه از پای کندم.
از طویله پشت خانه بوی گوسفند میامد.
از این بو ا
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ارام
00تورو خدا عضویتو باز کن بخریم😭😭😭