توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و چهارم :
صادق انگشت اشارهاش را بالا برد و مقابل شمیم گرفت. با تأکید لب باز کرد:
- درسته متأهل نیستی، اما به خودت تعهد داری! به آبرو و عفت و نجابتت! به من که پدرتم تعهد داری تا غیرت و آبروم رو مثل عروسک سر چوب نذاری و بچرخونی. در شأن تو نیست که بری سر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نفسم
60مرسی نگاری..عالی بود داستان داره ب جاهای قشنگش میرسه