پارت بیست و سوم :

دستش را به صورتش کشید و نالید:

- من و بازی داده!

جمال، آبدارچی حجره، دو فنجان چای داغ روی میز مقابلشان نهاد و مهدی از روی میز کارش قندانِ فلزی خود را برداشت.

- نه! تو همه رو بازی دادی! اون دختر رو بازی دادی که اجازه نمیدی منطقی د ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.