از خود رانده به قلم سنا فرخی
پارت بیست و سوم :
دستش را به صورتش کشید و نالید:
- من و بازی داده!
جمال، آبدارچی حجره، دو فنجان چای داغ روی میز مقابلشان نهاد و مهدی از روی میز کارش قندانِ فلزی خود را برداشت.
- نه! تو همه رو بازی دادی! اون دختر رو بازی دادی که اجازه نمیدی منطقی د ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
---
131مامان بابا های مزخرف و خودخواه، فقط همین.