زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود و سوم
زمان ارسال : ۹۰۲ روز پیش
سوار ماشینی که دنبالمان آمد شدم و همراه باقی افراد از آنجا رفتیم.
***
«ایوان»
با صدای زنگ گوشی، دست دراز کردم و آن را از روی میز برداشتم.
آدم وقت نشناسی بود.
نگاهی به صفحه انداختم...
شمارهاش ناشناس بود اما نامش را برایم نمایش میداد.
آنابت!
پوزخندی زدم و کمی منتظرش گذاشتم.
خیره به دیوار رو به رو گوشی را بین دو انگشتم گرفتم و چرخاندم.
صد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ترکان
91گل گلیه من یکم باید قدردان باشیم تا، همین که میتونیم قبل از انتشار(که معلوم نیست پولی بشه یا نه؟) بخونیم اونم قلم امنه جون رو! و اینکه هر ورز پارت میزارن باید خدارو شکر کنیم
۲ سال پیشTaniya
31عجیب الان ک فکر میکنم میبینم حق باتوعه😂✌🏼❤
۲ سال پیشسونیا
133امیدوارم دخترمو اذیت نکنه ایوان:( ستاد حمایت از دخترم:)😂
۲ سال پیش
Taniya
۱۶ ساله 110الان این پارت بود💔اصلا این پارت حساب نمیشد😐من عاشق این رمانوشخصیت ایوانم و مطمئنا بقیه هم این رمان براشون جذابیت زیادی داره پس خدایی حق نیس ۱ روز کاملو تو خماری بمونیم ک بعدش چنتا خط نصیبمون بشع😐💔