پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۹۰۵ روز پیش

دلم دعوا می خواست، اما تو شان من نبود، دلم فرار می خواست اما تو مرام من نبود! خلاصه من مانده بودم و نگاهی که بین دلارام و آن در زیبا که به من چشمک می زد، در گردش بود.

بی حرف و زود رفتم روی صندلی نشستم... دلارام جلو اومد و کلاهم رو برداشت. دستی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید