پارت یازده

زمان ارسال : ۱۱۱۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

حوالی ساعت ده شب بود که فرهاد به شیدا پیامک داد و گفت:«آماده باشند».

خیلی زود لباس عوض کرد و راهی خانه‌ی شهرام شد. حین رانندگی تمام خاطرات تلخ و شیرین گذشته برایش تداعی می‌شد. روز اولی که دلارام را دید و دلش غنج زد برای آن چشم‌های فریبا و تیر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.