یک عمر تاوان به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یازده
زمان ارسال : ۱۱۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
حوالی ساعت ده شب بود که فرهاد به شیدا پیامک داد و گفت:«آماده باشند».
خیلی زود لباس عوض کرد و راهی خانهی شهرام شد. حین رانندگی تمام خاطرات تلخ و شیرین گذشته برایش تداعی میشد. روز اولی که دلارام را دید و دلش غنج زد برای آن چشمهای فریبا و تیر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
غزل
۱۹ ساله 10وای من کار شیدا رو کردم😂😂😂سیبیلای بابام به فنا رفت😂