پارت هشتم

زمان ارسال : ۱۲۶۵ روز پیش

چمدونم رو با خودم می کشیدم و اون یکی چمدون دست عارف بود

همچنان شیشه خاک میلاد تو چمدونم...و سرتاپا سیاه پوش!

از هواپیما که خارج شدیم

تنها کاری که کردم سُر دادن شال سیاهم دور گردنم بود...کت سیاه و شلوار ستش به خاطر چند کیلو لاغر ش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید