پارت ده :

 همان لحظه چشمم به خیابان خورد. ساتیار کنار مرد درشت هیکلی ایستاده بود. مرد حرف می‌زد و او سرش را تکان می‌داد. مرد شصتش را زیر گلویش کشید و نیشخندی زد که شرارت آن به وضوع حس می‌شد. برای لحظه‌ای ساتیار با خشم به او نگاه کرد اما به یک ثانیه نکشید که آر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.