یک عمر تاوان به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتم
زمان ارسال : ۱۱۲۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
ظهر آفتابی یک روز پاییزی بود و نسیم ملایمی میوزید. فرهاد شیشههای ماشین را بالا کشید و مقابل آموزشگاه متوقف شد. نگاهی به آینهی ماشین انداخت. دستی لا به لای موهایش کشید و با برداشتن کیف سامسونتش از ماشین پیاده شد. وارد سالن که شد، نگاهش به ریما افتا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
M
۱۵ ساله 240چ سوتی ای فرهاد داد🤣🤣🤣🤣