پارت نهم

زمان ارسال : ۱۱۲۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

اردشیر مقابلش ایستاد از اسب پیاده شد. لبخند ملایمی که بر چهره داشت دل کوچک جیران را لرزاند و لب‌هایش را به لبخندی شیرین باز کرد.

- سلام، خوبی؟

- سلام... تا قبل از اینکه بیای نه، اصلا خوب نبودم!

اردشیر ابرو در هم تنید و لب زد:

...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.