بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت چهارم
زمان ارسال : ۱۱۲۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
***
- پس موفق نشدی!
نگاه دردمندم را به سمت لوکا کشیدم. خونسرد بود. انگار میدانست چه اتفاقی قرار بود بیفتد.
- متاسفم! اون حتی به حرفم گوش نکرد.
سرش را تکان داد و دستهایش را در جیبهایش برد. لبهی کت قهوهایاش عقب رفته بود ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
چشانا
51رمانت عالیه 👌🏻👌🏻ولی به نظرم خیلی زود ساتی حرف از انتقام زد حداقل باید کمی می گذشت می فهمید چی به چی بوده بعد می گفت دوست دارم بکشمت و این حرفا😉