پارت هفتاد و دوم

زمان ارسال : ۹۳۴ روز پیش

چشم‌های به خون نشسته‌ام را به دوربین دوختم.
دستم را عقب بردم و از روی میز شی را لمس کردم...
در آن لحظه برایم مهم نبود که چیست و چه ارزشی دارد و فقط یک لحظه طی فرمان خشمم، آن را برداشتم و تند به سمت دوربین پرتاب کردم.
صدای شکسته شدن دوربین در اتاق پیچید و توجه همه را به سمتمان جلب کرد.
نمی‌دانم استفان چه در چهره‌ام دید که تند به سمتم آمد و تلفن را هر طور که بود از دست‌هایم که مشت

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید