پارت پنجم :

بین دو راهی گیر افتاده بودم. هم دوست داشتم رها شوم از زندگی تکراری و یکنواختم،و هم دوری از دوستانم برایم سخت بود.
مادرم کمی فکر کرد و با دو دلی گفت : چی بگم والا. انشالله که خیره. 
پدر، قندی از قندان برداشت، طبق عادت، سر قند را به چایی زد و استکان را به دست گرفت. نیاز داشتم کم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۹۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • L. D

    30

    وااای چقدر وحشتناک میتونه باشه دوری از بهترین رفیقت خدا سر دشمنم نیاره 😐🙌

    ۳ سال پیش
  • 130

    کاش ماهم از این دوستا داشتیم😞

    ۳ سال پیش
  • زینب

    ۱۷ ساله 60

    دقیقا من اصلا از این دوستا ندارم 😬☹🤣

    ۳ سال پیش
  • هستی

    26

    جالب نبود تازه انباینم بود

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.