پارت هفتم :

سری تکون داد و گفت:

_ اوکی ، پس املت میزنیم پیشنهاد سر آشپز ، شک نکن انگشتاتم میخوری.

و مشغول پختن املت شد ، زیر چشمی بهش نگاه کردم ، عجیب مشکوک شده بودا! نکنه قراره بمیرم؟ 

کمی ملایم تر شدم و به بالا اشاره کردم و گفتم:

_ پس م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.