پارت سیزده :

نگاه خیره ام را از ایلین گرفتم و ارام گفتم:

-همیشه که ته قصه ها بد نیست!

ایلین نیشخند زد و با خنده با دستش به جلویش اشاره کرد:

-دنیا مثل رستورانه!

خیره نگاهش کردم که برخواست و حس کردم چانه اش می لرزد اما با خنده ادامه داد: ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.