پارت بیست و ششم :

لبخندم و وسعت بخشیدم و خیره به چشم‌های دریائیش گفتم: خیلی متأسفم... ولی لازمه تو رو بفرستم‌ پیش رهایی که برادرهات کشتن.

انگشتم و روی ماشه فشار دادم و لبخندم و تا جایی کشیدم که جلوی چشم‌هام سیاهی رفت.

تلو تلو خوران به سمتش رفتم و کاغذ و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.