پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۹۳۸ روز پیش

چندین سرباز می‌فرستند تا هم در حیاط پشتی نگهبانی دهند و هم در راهروی اتاق بازجویی و هم چند نفر در اتاق متصل به اتاق بازجویی باشند.
زرنیخ آن‌قدری خطرناک است که با وجود تعداد زیاد محافظ‌ها باز هم نگران باشیم.
در راه برگشت به اتاقمان، کمیسر را می‌بینیم.
با شوق و خنده به سمتمان می‌آید.
دست‌هایش را به هم می‌کوبد.
- دستگیرش کردین؟
با وجود آن که اعصابمان خرد است، لبخند کج

727
380,027 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نری

    00

    وای خیلیییی خوبه

    ۱ سال پیش
  • fatemeh

    00

    عالی بود⁦♥️⁩

    ۳ سال پیش
  • الما

    80

    .... تانیا جون ندیدم سنتو نوشتی 🤦🏼 ♀️🙈بچه های که سوتی میدن دستابالا حمایت کنین آبروم نره🤦🏼 ♀️😝😂😂😂(ولی جدی ببینین زرنیخ چی کرده که اینا انقد میترسن فرار کنه کلی امنیتارو میبرن بالا😁)

    ۳ سال پیش
  • Taniya

    ۱۶ ساله 30

    من ازت حمایت میکنم🙋🏻 ♀️چون این حالتو در بیشتر مواقع تجربه میکنم😂🤦🏻 ♀️

    ۳ سال پیش
  • Tania

    ۱۶ ساله 90

    احساس میکنم زمانی این رمان تموم میشه ک پشت اتاق زایمان ی چشمم ب گوشیه تا ببینم پارت اخر زرنیخ کی میاد و ی چشمم ب در تا بچه ی نوه مو بزارن تو بغلم😶همین قدر حس شیرین و در عین حال تلخیه🙂🥲🤦🏻 ♀️

    ۳ سال پیش
  • الما

    40

    نگووو من تحمل اینقدشو دیگه ندارم حالا اگه بگی بچه خودت یه چیزی با این حال چند سالت هست سنت اگه رسیده زودتر ازدواج کنو دست به کار شو که ماهم اینجا تلف نشیم به لطف تو زود تموم کنیم😁😛😝😘

    ۳ سال پیش
  • باران

    30

    😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣👌👌👌👌👌👌

    ۳ سال پیش
  • افرا

    70

    وای چ باحاله 😍عجیب روی ایوان کراش زدم لامصب خیلی باحاله 😍💖ممنون از نویسنده عزیز قلمت عالیه❤

    ۳ سال پیش
  • Hesel

    110

    داستان جالب شد😃

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید