زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۹۳۹ روز پیش
چندین سرباز میفرستند تا هم در حیاط پشتی نگهبانی دهند و هم در راهروی اتاق بازجویی و هم چند نفر در اتاق متصل به اتاق بازجویی باشند.
زرنیخ آنقدری خطرناک است که با وجود تعداد زیاد محافظها باز هم نگران باشیم.
در راه برگشت به اتاقمان، کمیسر را میبینیم.
با شوق و خنده به سمتمان میآید.
دستهایش را به هم میکوبد.
- دستگیرش کردین؟
با وجود آن که اعصابمان خرد است، لبخند کج
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
fatemeh
00عالی بود♥️
۳ سال پیشالما
80.... تانیا جون ندیدم سنتو نوشتی 🤦🏼 ♀️🙈بچه های که سوتی میدن دستابالا حمایت کنین آبروم نره🤦🏼 ♀️😝😂😂😂(ولی جدی ببینین زرنیخ چی کرده که اینا انقد میترسن فرار کنه کلی امنیتارو میبرن بالا😁)
۳ سال پیشTaniya
۱۶ ساله 30من ازت حمایت میکنم🙋🏻 ♀️چون این حالتو در بیشتر مواقع تجربه میکنم😂🤦🏻 ♀️
۳ سال پیشTania
۱۶ ساله 90احساس میکنم زمانی این رمان تموم میشه ک پشت اتاق زایمان ی چشمم ب گوشیه تا ببینم پارت اخر زرنیخ کی میاد و ی چشمم ب در تا بچه ی نوه مو بزارن تو بغلم😶همین قدر حس شیرین و در عین حال تلخیه🙂🥲🤦🏻 ♀️
۳ سال پیشالما
40نگووو من تحمل اینقدشو دیگه ندارم حالا اگه بگی بچه خودت یه چیزی با این حال چند سالت هست سنت اگه رسیده زودتر ازدواج کنو دست به کار شو که ماهم اینجا تلف نشیم به لطف تو زود تموم کنیم😁😛😝😘
۳ سال پیشباران
30😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣👌👌👌👌👌👌
۳ سال پیشافرا
70وای چ باحاله 😍عجیب روی ایوان کراش زدم لامصب خیلی باحاله 😍💖ممنون از نویسنده عزیز قلمت عالیه❤
۳ سال پیشHesel
110داستان جالب شد😃
۳ سال پیش
نری
00وای خیلیییی خوبه