پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۹۴۸ روز پیش

چندین سرباز می‌فرستند تا هم در حیاط پشتی نگهبانی دهند و هم در راهروی اتاق بازجویی و هم چند نفر در اتاق متصل به اتاق بازجویی باشند.
زرنیخ آن‌قدری خطرناک است که با وجود تعداد زیاد محافظ‌ها باز هم نگران باشیم.
در راه برگشت به اتاقمان، کمیسر را می‌بینیم.
با شوق و خنده به سمتمان می‌آید.
دست‌هایش را به هم می‌کوبد.
- دستگیرش کردین؟
با وجود آن که اعصابمان خرد است، لبخند کج

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید