توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت دوم
زمان ارسال : ۱۱۴۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
گوشی را داخل جیب نگذاشته بود که صدای زنگش بلند شد. نگاهی به صفحهی گوشی انداخت. شمارهی مغازه بود و وصل کرد:
- الو...
صدای شاگرد مغازه به گوش رسید:
- سلام اوستا. مغازه نمیاین؟
تای ابرویش را بالا داد و گفت:
- خیلی شلوغه م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهنا
00عالیه رمانش🤍🤍