پارت صد و سوم

زمان ارسال : ۹۸۱ روز پیش

 شیرین خانوم با لبخند ظرف شیرینی را مقابل ستاره گرفت و لب زد:

- فردا ان‌شالله با هم می‌ریم. درست نیست مادرت دل‌نگران باشه. خودم میام با پدرت حرف می‌زنم.

ستاره یک شیرینی نخودی کوچک برداشت و آهسته گفت:

- بابا آره، همیشه داد و قال داره ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید