افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت پنجاه و هشتم :
صدای جیغ دردناک و ترسیدهی هما ما را به خود آورد. دستان هوم به دور کمرم شل شد و از آغوشش بیرون آمدم. با عجله به سمت هرماس و دوکا دوید. هرماس پشت دوکا پریده بوده و او را گاز میگرفت. دوکا نیز روی زمین بال بال میزد و سعی میکرد او را با منقارش بگیرد. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
???
210هر پارت که میریم جلو داستان هیجان انگیز تر و جالب تر میشه ♡ ببخشید نویسنده جون چند پارت مونده داستان تموم شه؟