پارت سی و ششم :

پوفی کشیدم و با ناراحتی گفتم: تو یه دوست بد و یه انسان پلید بی‌احساساتی!

با گیجی و بی‌حوصلگی‌ای آشکارا توی صداش پرسید: چیه؟ باز چی کار کردم خودم خبر ندارم؟!

- تو نباید زنگ بزنی از اولین روز کاریم بپرسی؟

آهان بلندی گفت و با بی‌خیالی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.