پارت سی و سوم :

زن به دخترها اشاره کرد تا زیربالم رو گرفتن و از اتاق بردنم بیرون.


شهاب جون رو به زور آروم کردن تا رفت تو یه اتاق و دیگه ندیدمش، صدای فریادهاش هم کم کم خوابیدن.

انقدر گریه کردم و عر زدم و چرت و پرت گفتم که زن مقتدره بعد از چند تا سو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.