پارت پنجاه و یکم :

از آبتین خواستم توقف کند:- صبر کن... بایست.


-برای چه؟ کارت را انجام دادی و حالا باید از این میدان خارج شویم ممکن است کشته شوی.

- گفتم که بایست.

آبتین اسب را نگه داشت و من پایین پریدم. جوابی برای چرایش نداشتم. فقط نمی‌خواستم ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.