آکرولیزیانا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت بیست و نهم :
با باز شدن در حرفش نیمه تموم موند اما برای من کافی بود، با لبهٔ پتو بقیهٔ خیسی صورتم رو گرفتم و بعد هم ناگهان اتاق غرق نور شد و قیافهٔ متعجب بابا تو درگاه در نمایان شد.
چند لحظه با چشمهای گرد به هم نگاه کردیم تا صدای مامان درومد.
- خاموش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهدیه
50به نظر من اون پاد شتر مرغ اینارو به یک سفر تاربخی میبره